سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 90/10/26 | 11:45 عصر | نویسنده : راوندی

آن قسمت سوکت تلفنهای آلمانی که به گوشی متصل میشود چهار سیمه  و سمتی که به پریز تلفن وصل میشود دو سیمه است . چندی پیش برای اصلاح یک سوکت به مغازه فروش و تعمیرات تلفن رفتم . صاحب مغازه مردی مسن و با ظاهری کاملاً مذهبی بود . در خواست را مطرح کرده و ایشان کار را انجام دادند . در منزل سیم تلفن را که وصل کردم ارتباط بر قرار نشد . سوکت دو سیمه را بجای اینکه دو سیم کناری را وصل کند دو سیم از یک طرف گرفته بود . وقتی مطلب را به او گقتم نگاه کرد و گفت نه کاملاً درست است و به گفته خود اصرار میورزید من خواستم کس دیگری را بیاوریم تا قضاوت کند اما او گفت این را میشکنم و درست دیده خواهد شد . چکش را برداشت و چنان ضربه ای بر آن وارد آورد که لهیده شد . گفتم حاج آقا دیگر که چیزی معلوم نیست اما او باز اصرار میکرد که درست بوده و میگفت باید تلفنت را میآوردی تا همینجا برایت تست میکردم . منکه دیگر مدرکی در دست نداشتم تا حقانیت خود را ثابت کنم بیاری پروردگار فکر تازه ای در ذهنم درخشید . به او گفتم : حاج آقا شما حقیقتا‍ً مطمعنید که درست بوده و هیچ شکی ندارید او باز هم تایید کرد که کاملاً مطمعن است . به او گفتم بسیار خوب یک قراری میگذاریم ، گفت چه قراری . گفتم : من خسارت کار را بشما میدهم اگر حق با من بود تمام اعمال خوبی که تا بحال انجام داده ای برای من . شما از من خسارت نگیر اگر حق با شما بود تمام اعمال خوب من برای شما . ناگهان دیدم مثل آدمی که برق گرفته باشدش تکانی خورد و در حالی که سرش را بزیر انداخته بود گفت نه ، حق با شما بود من اشتباه کردم . من از اینکه سنم از او کمتر بود قدری خجالت کشیدم که با بزرگتر از خودم چنین رفتاری کردم . لذا برادرانه به او گفتم شما چرا حاج آقا ؟ شما که از چهره تان مشخص است مرد با خدا و نماز خوانی هستید چرا ادای آدمهای بی دین و بی ایمان را در میآورید . بهر حال جریان تمام شد و من با خاطری آسوده داشتم از مغازه بیرون میآمده که با خودم فکر کردم نه اینطوری درست نیست که بروم . برگشتم و چیزی حدود دوازده هزار تومان از مغازه اش خرید کردم . که بیشترش وسیله ای بود که به دو لنگه درب نصب میشد و وقتیکه درب را باز میکردیم سوت میکشید . مانند دزدگیر عمل میکرد بنده خدا خیلی هم ارزان میداد فکر میکنم دانه ای هزار تومان بود پنج عدد داشت  منهم همه را خریدم و به آشنایانی که برای دیدن مادرم به خانمان میآمدندو با خود چیزی میآوردند ، هدیه دادم . اگه بدونید چقدر خوشحال میشدند . دیگر کسی نمیتوانست بی سر و صدا وارد آپارتمانشان شود .




  • مطالب علمی
  • فروش بک لینک انبوه