پيام
+
حکيمي نزد يکي از دوستانش رفت بعد از سلام از حال او پرسيد دوستش گفت بشدت گرفتار شدم به دو نفر دو تا يک ميليون بدهکارم حکيم به خانه برگشت و هر چه داشت فروخت و دو ميليون فراهم کرد و به دوستش داد و گفت بگير مشکلاتت را حل کن
* راوندي *
97/11/27
* راوندي *
سپس به خانه برگشت و رو به زنش گفت من ديگر غلط ميکنم حال کسي را بپرسم :D
رايحه ي انتظار
:D
شمس الظلام
احسنت بر حکيم:)
* راوندي *
تشکر از شما بخاطر توجهتان
* راوندي *
{a h=goldenrose}دهکده موسيقي{/a} خب ديگه تصميم گرفته ديگه حال کسي رو نپرسه
هما بانو
:)
* راوندي *
{a h=goldenrose}دهکده موسيقي{/a} بله آخه ناشي گري و ساده لوح زندگي کردن تا به کي ؟؟؟؟؟؟ :D
* راوندي *
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} تشکر
عقيل صالح
{a h=ravandi} راوندي {/a} :)
* راوندي *
{a h=aqilsaleh}عقيل صالح{/a} :)